سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

به من بگو - ماوراء

به من بگو (دوشنبه 86/7/16 ساعت 10:47 صبح)


مدت زیادی از تولد برادر رضا کوچولو نگذشته بود.
رضا مدام به پدر و مادرش اصرار می‌کرد که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند.
اما پدر و مادر می‌ترسیدند رضا هم مثل بیشتر بچه‌های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند.
این بود که جوابشان همیشه نه بود. اما در رفتار رضا هیچ نشانی از حسادت دیده نمی‌شد، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می‌شد،‌ بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند.
رضا با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست.
ما لای در باز مانده بود و پدر و مادر کنجکاوش می‌توانستند مخفیانه نگاه کنند و بشنوند.
آنها رضا کوچولو را دیدند که آهسته به طرف برادر کوچکترش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت:
نی‌نی کوچولو، به من بگو خدا چه جوریه؟ من داره یادم میره...،

 


  • نویسنده: مصطفی فوائدی

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ناهار 1 دلاری
    [عناوین آرشیوشده]
  •   فیلم‌های ماوراء

  •   يك تكه نان
      سوته دلان
      بوي پيراهن يوسف
      شبهاي روشن
       آرامش در ميان مردگان
      از کرخه تا راين
      رنگ خدا
      خدا نزديک است
      آژانس شيشه اي
      گاهي به آسمان نگاه کن
      هم نفس
      بوي کافور،عطر ياس
      يك بوسه كوچولو
      استعاذه
      وقتي همه خواب بودند
      خواب سفيد
      بيد مجنون
      بچه هاي آسمان
  •   فهرست موضوعی یادداشت ها
  • داستانک[325] . سخن بزرگان[22] . کاریکلماتور[9] . نیایش[7] .
  •   مطالب بایگانی شده
  • زمستان 1386
    پاییز 1386

  •  لینک دوستان من

  • سوته دلان
    هیچوقت
    علی‏وارم
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 508 بازدید
    دیروز: 4 بازدید
    کل بازدیدها: 165708 بازدید
  •   درباره من
  • به من بگو - ماوراء
    مصطفی فوائدی
  •   لوگوی وبلاگ من
  •      به من بگو - ماوراء
  •   اشتراک در خبرنامه
  •